سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

یک پست برای او...

 

 

 

خدایا یک سوالی دارم :وقتی آدمها می گویند به آخرش رسیدند‌‌ یعنی دقیقا به کجا رسیده اند؟؟؟ 

یعنی ؛«تیغ روزگار چنان شاهرگ کلام آنان را هم بریده که سکوتشان بند نمی آید؟؟؟؟؟» 

یعنی :«آنها هم گاهی دلشان میخواست طرفشان همه ی بغضشان را از توی نگاهشان  

بخواند .طرف میدانست  

 

.......

جسارت گفتن کلمات را ندارند اما....فقط یک نگاه گنگ تحویل گرفتند یا جمله ای مثل :چیزی شده؟» 

 یعنی :«آنها هم در دفتر خاطرات روزانه اشان می نویسند:این روزهایم به بی تفاوتی میگذرد..به  

 بی خیالی....به شادی...به این که دیگر هیچ چیز مهم نیست..اما....چه سخت می کاهد از جانم 

 این ؛نمایش؛... »

 یعنی :«آنها هم با خود میگویند:«این روزها من....خدای سکوت شده ام.خفقان گرفته ام تا  

 آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود...بعد با خود نتیجه گرفته اند:اینجا زمین است....اینجا زمین  

 است و رسم آدمهایش عجیب است...اینجا که گم میشوی به جای آنکه دنبالت  

 بگردند...فراموشت میکنند...» 

 خدایا یعنی آنها هم عاشقند و اعتقادشان این است:«زمین خوردن چه زیباست اگر هدف  

 بوسیدن ...خاک...پای او باشد...» 

 وااااااااای خدایا!!!!حواسم نبود.شرح حالم را برای همه گفتم.... 

 پس لااقل بگذار آخرش را یا نه اخرم را هم بگویم؛ 

 یعنی آنها هم فهمیدند:

«سفری می باید 

سفری تا ته تنهایی* محض 

هرکجا لرزیدی 

از سفر ترسیدی 

فقط آهسته بگو 

من خدا را دارم .

 

(*:تنهایی به معنای جا زدن نیست...)

نظرات 13 + ارسال نظر
hosna سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:27

درونم غوغاست …
ساده میشکنم …
با یک تلنگر کوچک …

این گونه نبودم ….
شــــدم … !!

این گونه نبودم...
شدم...
فوق العاده است این جمله...

hosna سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:28

*******************
برای دلم گاهی پدر میشوم !
خشمگین میگویم :
بس کن
تو دیگر بزرگ شدی !
*******************

hosna سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:29

بعضـــی وقت ها ،
آدم ها یه کارهـــایی می کنن
که دیگـــــه نمی تونی دوسـتشون داشته باشی …
اما عجیــب دلت واســه دوست داشتنشون تنگــ میشه !!

این .........(به دلایل امنیتی حرفم و سانسور میکنم دوست داشتی بیا به خودت میگم.آخه من منتظرم یه نفر این پست و بخونه،آخه واقعا برای "او"ست...

مهدی سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:39

خداوندا....
در گلویم ابر کوچکی است که خیال بارش ندارد...
میشود مرا بغل کنی..؟؟؟

خداوندا!!!!حواست هست؟؟
این بغض در گلویی میشکند که تو از رگش به من نزدیک تری...
سلام.خوش اومدین.امیدورم هم لذت ببرین هم بازم سر بزنین

مهدی سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:14

سلام
وبتون عالی هست.
به نظرمن نمیشه دوستشون نداشت حالا هرکاری کرده باشن.

ممنون لطف دارین
نه یه موقع هایی نباید دوسشون داشت....
شاید اگه جای نمیشه نباید بذاریم بهتره...

hosna سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:07


آنقدر خوب هستم، که ببخشمت…


اما...


آنقدر احمق نیستم،


که دوباره به تو اعتماد کنم…!!

با اینم حال کردی؟
دمت گرم رفیق خیلی باصفایی

hosna سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:08

ishalla zudtar biad bekhune
are didamet begu foozulim gool kard

فضول هرگز نیاسود...
حالا من یه چیزی گفتم..
خخخخخخخخخخخخخ
باشه.

hosna سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:01

are
azizamiii saede junam

عاطفه سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:39 http://atani90

س.وبت قشنگه...از پست تلخ اما حقیقتت خیلی خوشم اومد..موفق باشی

سلام ممنون.
خوش اومدی.
پیش ما تن تن بیا.
نظرم بده

شقایق جوووووووووون سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:14

باران که میبارد....دلم برایت تنگ تر میشود....
راه می افتم بدون چتر.....
من بغض می کنم....آسمان گریه....

به به شقایق....
چه عجب تشریف آوردی!!!!!!!!!!!
خوش اومدی.
راستی بچه ها از جمله هاتون ممنون ولی راجع به متنایی که مینویسم هم نظر بدید خوشال تر میشم.

شقایق جوووووووووون سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 21:33

دلم کمى هوا میخواهد...


اما در سرنگ،


از زندگى خسته ام...

شقییییییییییی
خودکشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انقدا هم بار منفی نداشتا!!!!!!!!!!!
گرچه توکه میدونی.....

بهنام چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 14:10

خدایا تاکنون هیچگاه حسرت نداشتنت را نداشته ام.
و عمر شیشه عطر است پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آیینه جای نفس نمی ماند

سلام آقای مفقودالاثر.....
به قبیله ما خوش اومدین...

hani یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 20:41

آخرش یعنی تازه اولش...............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد