سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

سراچه اقلیم قلم

قبیله اهل دلان

دل نامه

خدایا 

خدایا 

خدیا 

باز هم چشمانم را ببندم ؟

باز هم خودم را گم کنم؟  

اما در کدام کوچه؟ 

آنقدر در این رابطه خودم را در کوچه علی چپ گم کرده ام 

که دیگر آنجا را مثل کف دستم میشناسم 

چشمم را باید روی چه چیز ببندم؟

مگرشوخی است؟ 

فراموش کنم؟چه چیزی را؟ 

آن همه علاقه را...احساسش را 

مگر میشود؟ 

هر دروغش را باور کنم 

*دوستت ندارم هایش *را محال است باور کنم 

محال....  

گیرم که پاک کردم نوشته هایش را از روی کاغذ 

با دلم چه کنم؟ 

با حکاکی هایش روی آن 

پاک شدنی نیست

دوستم داشت دوستم دارد 

عمیق و زیاد 

اما چرا اخرش را اینطور تمام کرد ؟

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

نمی فهمم 

چه فداکاری مسخره و مزخرفی 

چه فداکاری است که چند روز است زندگی را از من گرفته است؟  

فداکاری هم راه و روش دارد 

دلم راشکاند 

د....لم..... را ....ش.... کاند... 

که در ازای آن 

چه چیز داشته باشم؟

خدایا .... 

با تمام ناراحتی هایم 

با تمام خشمم از نامردی هایش 

از رفیق نیمه راه بودنش 

از بی معرفتی هایش که میگویند بامعرفتی بود!!!!!!!!!!

 اما.....

چقدر دلم برایش تنگ میشود  

چقدر......

چه مقوله مزخرفی میشود این عادت وقتی از او دوری.... 

خراب کرد 

 تمام پل های پشت سرم و پشت سرش را 

اما چه قدر من امیدوارم 

دل خوش کردم 

شاید روزی شنا کرد به سویم 

یا با قایق امد.............

خدایااااااااااااااااا 

حالم خراب است 

خرابه خرابه خراب.  

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد 

که هرچه دیده بیند دل کند یاد 

 

   بسازم خنجری نیشش ز پولاد   

زنم  بر  دیده  تا  دل گردد  آزاد

نظرات 7 + ارسال نظر
طاهره شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:30


سیر تحول من بعد خوندن این پستت

هاتف شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:09 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

چقدر داغون
هعیییی

هاتف یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:13 http://www.hatef-e-iman.blogfa.com

نماد چه حالتیه این شکلک ؟؟
شکلکی که خودتون تو پاورقی کامنت من گذاشتید . . .

سکوت اجباری

مهلا یکشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 20:54

گاهی باید دوست داشت ....
گاهی باید گذشت ....
گاهی باید از همهمه ی مبهم قلبت که پر از دوست داشتنش شده بگذره ....
میدانم که بی او آرامشی نیس...
ولی بی قلب بودن خودش حس مبهمی است....
که شاید گاهی آرامش بیاورد شاید......... گاهی..........

به به مهلاجان.
خوش اومدی گلم.
تن تن پیش ما بیا.

حسنا دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:57


خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته که چنین می خندم

حسنای من شعرو تحریف نکن گلم
کارم از گریه گذشته بدان میخندم.

hosnaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:13

همه او را به خنده های باصدا میشناسند...
اما این بالش بیچاره به گریه های بیصدا.....

میلاد دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:46

دیده بر هم ننهیم هیچ شبی تا به سحر
آخر این ناله سوزنده اثر ها دارد
دلم از حسرت دیدار تو شبهای دراز
در تب عاشق چو دیوانه سفر ها دارد
خرم آن دل که به یاد تو برآرد نفسی
سالک کعبه مقصود گذر ها دارد
سینه از سوز و گدازم چه شررها دارد
دیده از ناله و آهم چه گهر ها دارد
همه شب تا به سحر ناله زارم شنوی
بنگر این دل شوریده نظر ها دارد
خانم محمدی خیلی مطلب زیبایی بود من یکی که واقعن
تحت تاثیر قرار گرفتم بازم از این مطالب بزارید واقعن زیباست

ممنون نظر لطفتونه
باشه اما بعدا
قول دادم چون دمه عیده دیگه غمگین نذارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد