-
واقعا که....
شنبه 12 مردادماه سال 1392 06:46
وقتی بی معرفتی دیدم وقتی بی انصافی دیدم اول دلم گرفت بعد شکست صداش بلند بود از چشمام جاری شد خدایا هنوزم اون بالایی؟ دلم شکست.... نمیتونم متنم رو ادامه بدم قلمم از نامردیه آدما از ظاهربینیاشون از قضاوتاشون خشک شد... مثله چشمه انصاف دلشون.
-
هستم...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 03:32
ماه؛ امشبی را بشنو درد این دیوانه دل را در وجودم کز نبودش میکشد تیر وز وجودش کی شود سیر؟ دیر آری دیر آری دیر . گفتگویم گرچه با او از گلایه میشود پر وقت برخورد نگاهش با نگاهم دل شود گم. من به او محتاج و او درگیره ما. نقطه ی مثبت چرا گم شد خدا؟ دستان لرزانم به دستش میفشرد رو به سویم با چنان لحنی بگفت فکر و ذکرم عشق تو...
-
عنوانی به عمقش یافت نشد...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 02:57
فقط خیره بشید حالا حسی که دارید رو بگید
-
کمال مظلومیت
دوشنبه 7 مردادماه سال 1392 10:47
تو این ایام که یه بغض عجیب تو گلوی همه بچه شیعه ها گیر کرده هیچی نمیتونم بگم.نمیتونم دم از نامردیه کوفیا یزنم که امام عصر خودم ۳۱۳ تا یار نداره تا پاشه بیاد..... به خدا قسم ما از کوفیا بدتریم.یه بزرگی میگفت ابن ملجم (لعنته الله علیه)اول از یارای آقامون بوده.آقا بهش گفته بود که تو بعدا قاتل من میشی....یار آقا اول شد...
-
ته خط
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 19:21
اعلام میکنم با صدای رسا شاید دست از سر من بیچاره برداری دنیا من باختم.... رهایم کن. در تو دیگر جایی برای من نیست به زودی خواهم رفت... اما وصیتم به تو این است: با هیچ کس بعد من،آنچه با من کردی مکن... بدرود
-
آسمان 2
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 19:05
سلام. نمیدونم تا حالا کتابای فاضل نظری رو خوندیدن یا نه؟! اما باید بگم اگه دوستدار شعر و ادبیات هستید یکی از شاعر های فوق العاده ی قرن ماست.بدون اغراق میگم. شعر زیر از کتاب "ضد"ش هست.کتاب ضد هم یکی از فوق العاده ترین کتاباشه.تو نمایشگاه امسال عرضه شد که حتی رهبر معظم انقلابمون هم این کتابو خریدن.پس خودش که...
-
چرا هیچ وقت تمام نمیشود؟
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 19:20
خدایا چرا هیچ وقت تمام نمیشود این دوران پیله نشینی من چرا این کابوس های لعنتی دست از سر من برنمیدارند خودت شاهدی تا کجا دویدم اما بالاخره انها به من رسیدند... تمام شد...دیگر کارم تمام است.... چون دیگر رمقی در پاهایم نیست برای فرار ازآنها اشتباه کردم امید دوباره ام اشتباهی بیش نبود من مسموم شده ام احاطه کرده اند ذهن من...
-
ماه خدا
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 18:45
یه جا خوندم نوشته بود خدایا تو این گرونی کی از تو توقع داشت مهمونی بگیری آخه؟!بی خیال شو تا ارزونی شه وقتی این رو خوندم خیلی خندم گرفت. دیدم مغز ما آدما برای این مسائل چه قد خوب کار میکنه. ولی چه بخوایم چه نخوایم 11 روز از ماه رمضون گذشت.ماهی که حتی بگیری بخوابی هم خدا میگه آفرین و کلی ثواب برات مینویسه.دمش گرم بعضیا...
-
نمی شود که نمی شود که نمی شود....
شنبه 29 تیرماه سال 1392 19:57
آنچه را که دلم هیچ وقت نمیتواند بفهمد و باور کند نبودنت است.... آخر انصاف نیست دلم یخ بسته ام را هیچ چیز مرهم نیست جز نگاه گرم و مهربانت و مگر از نگاه هم کم میشود پس چرا؟؟؟ چرا دریغ؟؟ نمیدانم کجاست آن همه علاقه ات که گفتی همه چیز را درست میکند؟؟ و مگر داستان من چه بود؟؟ من نه عاشق بودم نه دلداده به گیسوی پلید و نه...
-
حقیقت همیشه پایدار
شنبه 29 تیرماه سال 1392 19:35
بعد از مدت ها باز هم این تکرار را برای تو مینویسم. تویی که..................................... دوستت دارم گاهی دلم برای خودم تنگ میشود گاهی تمام حجم اتاق هم تنگ میشود . . . جسمت نبود تا که تماشا کنم تو را گاهی دلم برای "حس تو" هم تنگ میشود . . . یک روز بود دل به میان ونبود فاصله گاهی دلم به حال قدیم هم تنگ...
-
وبالاخره من برگشتم...
شنبه 29 تیرماه سال 1392 18:31
سلاااااااااااااااااااااااااااام. میدونم انقد سوت و کور شده این قبیله که کسی نیست جواب من رو بده ولی خب من دوباره برگشتم تا دوباره این قبیله یه رنگ و بویی بگیره.بابت نبودنم معذرت .واقعا وقت نداشتم.اما الان تابستونه و اوج بیکاری و ماهم اومدیم. با امید فرداهایی بهتر به وب بر می گردییییییییییییییییییییییییییم
-
بهار واقعی....
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 13:09
آقا جان سلام امروز دوم است فروردین ماه سال ۹۲ اما هیچ کدام از اینها مهم نیست مهم این است که امروز جمعه است جمعه و مهم تر از این اینست که باز هم بی تو..... امروز دومین روز از بهار است و جمعه و بازهم کلی دل خود را آماده میکنند برای یک غروب دلگیر دلگیر اما موجی از امید هم در چشمشان موج میخورد و بعد از سرازیر شدن از ساحل...
-
واقعا عید یعنی چه؟؟؟؟؟
جمعه 2 فروردینماه سال 1392 11:28
بالاخره سال نو شد. عید هرکسی که به واقع سالش نو شد مبارک آخر تبریک گفتن به آنان سال هایشان با هم هیچ فرقی ندارد خنده دار است!!! چه چیزش را تبریک بگویم به آنانی که مانند خودم......... ولش کنید.مهم نیست.به کسی قول داده ام دیگر از این سخنان نگویم آنقدر برایم عزیز است که روی حرفش حرف نزنم. سال که تحویل میشود همه به فکر...
-
عیدانه
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 11:05
اولین عیدی من به شما اهالی گل قبیله بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های شسته ، باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس ، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار ... خوش به حال چشمه ها و دشتها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه...
-
تصمیم نهایی
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 10:38
یک جمله جدبد برایت دارم یادت هست جمله های آخرم را؟ اینکه گفتم فقط لحظه شماری چه چیز را میکنم؟ آنکه گفتم نابود شدم و دیگر چیزی از من باقی نمانده حتی برای برگشتنت؟ حالا میخواهم بگویم ایده جدیدی دارم سال دارد نو میشود من هم میخواهم نو شوم میخواهم عوض شوم فقط نمیدانم میتوانم یا نه!!!!! نه اشتباه نکن از نو نمیخواهم شروع...
-
این شبها......بی تو
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 10:23
یادش به خیر شب های پیش که کابوس میدیدم........تو بودی جسمت نبود اما ببین چه هنرمند بودی که از میان فرسنگ ها فاصله ثابت میکردی دلت پیش من است و من چون طفلی که به آغوش مادر رسیده آرام آرام میشدم آنقدر آرام که دوباره خوابم میبرد آنقدر باورت داشتم که امید به بیدار بودن تو لالایی خوابم بود اما این شب هاتازه فهمیدم کابوس...
-
عید من هم اینچنین است..
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 19:24
دمه عید است و همه خانه تکانی میکنند اما تو هیچ امیدی به خانه تکانی دل من نداشته باش هیچ امیدی نداشته باش نه تو گردو غبار دلم که نیستی محال است تو را از دلم نمیتکانم به قوت خود باقی خواهی ماند . اما خب بعضی چیزها را میتکانم گرد خاطرات تلخمان را آری آنها دیگر در خانه دلم جایی ندارند اما تمام لحظه های شیرینش قاب خواهم...
-
داستانهای بهلول
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 10:01
گفتم یه پست راجع به داستانهای بهلول بذارم. آخه من خودم به شخصه داستانهاش رو خیلی دوست دارم بعضیاش جدا نکته های باحالی توش هست که آدمو به وجد میاره. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد. از هر داستانی بیشتر خوشتون اومد بگید. چرا بهلول خود را دیوانه ساخت؟! زمانی هارون الرشید در مشورت با خواص خود به این نتیجه رسید که بهلول را به...
-
از طرف مدیریت
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:55
سلام به اهالی قبیله نه.باور کنید قول میدم. اندفعه دیگه قوله قول. اصلا دمه عید هم هست خوبیت نداره. قول میدم تا یه مدت دیگه پست غمگین نذارم. فقط دعا کنید ایده ی پستای خوب به ذهنم برسه. در پناه خدا
-
دل نامه
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 13:44
خدایا خدایا خدیا باز هم چشمانم را ببندم ؟ باز هم خودم را گم کنم؟ اما در کدام کوچه؟ آنقدر در این رابطه خودم را در کوچه علی چپ گم کرده ام که دیگر آنجا را مثل کف دستم میشناسم چشمم را باید روی چه چیز ببندم؟ مگرشوخی است؟ فراموش کنم؟چه چیزی را؟ آن همه علاقه را...احساسش را مگر میشود؟ هر دروغش را باور کنم *دوستت ندارم هایش...
-
آه....
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 17:49
چون که میدانی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی عهد نابسته تو رفتی و دلم سخت تکان خورد. نه توانم که تو باشی و چنین رسم جفا باز بیاندازی و آه... نه توانم که نباشی و دلم در هوس دیدن رویت به تمنا بنشیند. تو چرا خوب نمی مانی و من بیشتر از تو به چه سان ز سرم شوق تو و عشق تو و هرچه هوس با تو و بودن به کنارت زوجودم نرود...
-
مینـیاتورهای زیـبا و دیدنی از استـاد محمود فرشچیـان
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 08:48
-
جملات الهام بخش برای زندگی
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 08:45
-
یادت به خیر پاک ترین احساس من
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 11:45
واژه سردرگمی گویم تو را ای عشق من عشق تو طوفان سخت زندگی عشق تو گه چون عسل شیرین و خوب عشق تو گاهی چنان سنگین و سرد سوز دل دارم ولی.....از عشق تو حال ناخوش دارم از دوری تو دوست میدارم جفا کز دست عشقت میبرم دوست میدارم صفا کز روی ماهت می برم آیی اما....یک گذر...کوتاه و خوش. روزها در دوری ات شب تا به صبح خنجر دوری تو در...
-
پناه...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 11:11
خدایا تمام خستگی هایمان را مدیون خودمان هستیم. مدیون پناه بردن به غیر تو... تمام بی پناهی هایمان را مدیون پناهنده شدن به قلب دیگران هستیم. وقتی گم میشویم که فکر می کنیم در سردرگمی های روزگار دیگری ما جای ثابت داریم... خستگی دیگر یعنی چه بیشتر از اینکه وقتی در تاریکی اتاقت غرق شدی حتی خود درونت هم نا نداشته باشد که...
-
فقط یک مصرع برای تو...
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 22:08
دردم از یار است و در مان نیز هم دردم از یار است و در مان نیز هم مسخرگی دنیا را می بینی!!!؟؟؟ بی تو اذیت میشوم با تو باشم هم اذیت میشوم آنوقت تو از من راحتی می خواهی!!!!!!!!!!! خدایا...... خودت قضاوت کن.... دردم از یار است و در مان نیز هم
-
گاهی باید کور بود
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 21:50
هیچ وقت.... هیچ وقت.... هیچ وقت.... یادم نمی رود... آن لحظاتی را که این حقایق تلخ را عزیز ترینم آری عزیز ترینم جرعه جرعه به حلقوم عقلم میریخت. ولی باز دلم مدام حواسش را پرت میکرد که مبادا باورش شود... اما.... امروز که به این نقطه رسیده ام آن زهر تلخ تا مغز استخوانم رسیده و باورم شده که: نیا باران! زمین جای قشنگی...
-
چند لحظه تامل
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 21:42
سلام. قبل از هر چیز بابت این چند وقت که نبودم و وب هم سوت و کور بود معذرت! این جور کارا واقعا شور و هیجان می خواد که خب این چند وقته .....حالا بی خیال. این پست تو ظاهر جنبه طنز داره ولی دوست دارم هر نکته ای که راجع بهش به ذهنتون میرسه راجع به هر کدوم از داستان ها بگین. خوش بگذره. داستان اول: منصور و طاعون منصور دوانقی...
-
عشق ماندگار درد ماندگار هم دارد.
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 19:03
جایی خواندم: *دچار یعنی عاشق!! و فکر کن که چه تنهاست... که اگر ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد... چه فکر نازک غمناکی* و دیدم چه عجیب شبیهم با آن ماهی کوچک و چه عجیب شبیه است به آن آبی دریای بی کران. و حقیقت دچار بودن من به اوست خدایا:آخر چرا من آن نگاه را اینقدر دوست دارم؟؟؟؟؟ در حالی که درونش دیگر حرارتی موج...
-
تمنا
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 14:43
خدایا نمیگویم دستم را بگیر...... عمریست گرفته ای.... رهایم مکن.... رهایم مکن......